شهر هرت
تو این شهر اینتر نتی هرچی فکرش ر کنی پیدا میشه

سلام اگه دنبال عکس سکسکی خفن هستید حتما به ادامه ی مطلب سر بزنید



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 18 اسفند 1391برچسب:عکس,سکسکی,ادامه,مطلب,
ارسال توسط علی کوشش

 

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.  مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

 

رئیس صومعه بلافاصله او را  به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . سوال تعجب

 

صبح فردا  از راهبان صومعه  پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم  این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»   

 

مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و  آنجا را ترک کرد.

 

چند سال بعد  ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .

 

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

 

صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم  این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»  ناراحت 

 

 این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم  این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

 

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

 

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

 

 مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم  و عمر خودم  را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232    عدد است. و 231,281,219, 999,129,382   سنگ روی زمین وجود دارد»

 

راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم  . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

 

رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»

 

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»

 

 راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

 

پشت در چوبی یک در  سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند...

 

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

 

پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

 

و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و  لعل بنفش قرار داشت.

 

  در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که  از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود. تعجب  تعجب

اگر میخواهید بدانید منبع صدا چه بود لطفا به ادامه مطلب بروید ...




ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش



تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن به دودش حساسیت دارم، بر میگرده میگه جوونای سن تو کراک میکشن تو به دود سیگار حساسی!!

قبلا برق میرفت بابامون سر فحش رو میکشید به اداره برق، الان برق میره خوشحال هم میشه !!

خانومه ناراحت توی تاکسی: به فاصله چند روز هم شوهرم بهم خیانت کرد هم دوست پسرم !!

فدراسیون فوتبال فقط تو 6 ماه، نیم میلیاد تومن از فحاشی فوتبالیستها درآمد داشته، یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا هم زده بالا !!

ایران که هستیم توی سوپر مارکت ها دنبال جنس خارجی میگردیم، بعد خارج که میریم، میافتیم دنبال جنس ایرانی! < وای عزیزم; پفک نمکی ! >

تو سریال ستایش زنه به شوهرش میگه باردارم ، شوهره به جای اینکه بغلش کنه میره بیرون. رو به بقاله داد میزنه هوووووووووراااا !!

میری از خودپرداز پول بگیری، رمزتو میزنی پول برمیداری. بار دوم کارتو میذاری، رمزو اشتباه میزنی، یکی از پشت میگه: اقا رمزتو اشتباه زدیها !!!

سر بازه اومده جلوی دبیرستان دخترانه کشیک بده مزاحمت ایجاد نشه، خودش چشمک میزنه به ملت !!

پسورد اینترنت وایرلسم رو عوض کردم، همسایمون زنگ زده میگه پسوردتو عوض کردی ؟ میگم: نه! میگه اخه قبلا شماره موبایلت بود، الان هر چی میزنم کانکت نمیشم !!

تو کوچه ترقه زدن ، پیرزنه دم در وایستاده بود هفت جد و اباد طرف رو نفرین کرد، دو دقیقه بعد نوه خودش ترقه زد در حد بمب هیدروژنی! پیرزنه گفت: قربون قد و بالات مادر مواظب باش !!!

بقیش تو ادامه ی مطلب



ادامه مطلب...
تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

و امااااا یک مطلب جالب( حتما انجامش بدین)

 

یک عدد بین 1 تا 9 انتخاب کنین. ضرب در 3 کنین حالا بعلاوه 3 کنین بازم ضربدر 3 کنین. الان دورقم عدد بدست امده رو با هم جمع کنین. این شخص الگوی شما تو زندگیتونه.

 

1-ادیسون

 

2-ناپلئون

 

3-مارادونا

 

4-چایکو فسکی 

 

5-انیشتین

 

6-ال پاچینو

 

7-گاندی

 

8-گراهام بل

 

9-علی کوشش

10-کوروش کبیر

  باورش سخته اما این شخص اسطوره خیلی هاست... نیشخند




تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:جالب,مطلب,باحال,
ارسال توسط علی کوشش

ی

ک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. 

 

نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى

 

مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد وبرقى درگرفت و در هیاهوى رعد و

 

برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب من؟مرد،

 

سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین

 

کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !!

 

از جانب خداى متعال ندا آمد که:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و

 

مى توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى

 

که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟

 

من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟ مرد، مدتىبه فکر

 

فرورفت،آنگاه گفت:

 

 اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند؟

 

میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان

 

زنان را خوشحال کرد؟

صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!!  

                             نیشخند قهقهه نیشخند قهقهه نیشخند قهقهه 




تاریخ: 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جسیکا نوشته شده بود&hellip;
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جسیکا بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود

نظر از یاد نرود !!!




تاریخ: 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

بهلول و طعام خلیفه

 

 

اورده اند که هارون الرشید طعامی را برای بهلول فرستاد، خادم خلیفه طعام را نزد بهلول اورد و پیش او گذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه استو برای تو فرستاده است تا بخوری. بهلول ان طعام را پیش سگی که دران خرابه بود گذاشت.

 

خادم بانگ بر او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ میگذاری ؟

 

بهلول گفت دم مزن، اگر این سگ بشنود که این طعام از خلیفه است او هم نخواهد خورد.

 

حمام رفتن بهلول

 

روزی بهلول بحمام رفت ولی خدمه حمام باو بی اعتنایی کردند و ان قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.با اینحال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت همگی را به استاد حمام بخشید و کارگران حمام چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت باو بی اعتنایی کردند .

 

 

بهلول باز هفته دیگر بحمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را ششتند و مواظبت بسیار نمودند ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار بانها داد کارگران و استا متغییر گردیدند و گفتند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزیت چیست؟

 

 

بهلول گفت :مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام امده بودم پرداختم و مزد ان روز حمام را امروز میپردازم تا شماها ادب و رعایت حال مشتری های خود را بنمایید.

 

بقیه در ادامه مطلب 

 

نشتن بهلول در مسند هارون

 

روزی بهلولوارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید فورا بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت.

 

چون غلامان خاص دربار ان را مشاهده کردند فورا بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین اوردند. بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه میکند از پاسبان علت گریه بهلول را سوال نمود. غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند. هارون انها را ملامت نمود و بهلول را دلداری داد و نوازش نمود. بهلول گفت من بر حال تو گریه میکنم نه بر حال خودم چرا که من به اندازه ی چند ثانیه بر جای تو نشستم اینقدر صدمه و ازار و اذیت دیدم وای بر  تو که مدت عمر خود را در بالای این مسند نشسته ای.

 

بهلول و مرد شیاد

آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
دیوانه است جلو آمد و گفت :
اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

 

 

بهلول و دزد

 

اورده اند که روزی بهلول کفش نو پوشیده بود داخل مسجدی شد تا نماز بگذارد. در ان محل مردی را دید که به کفشهای او نگاه میکند فهمید ه طمع کفش او را دارد. ناچار با کفش به نماز ایستاد. ان دزد گفت: با کفش نماز نباشد .بهلول گفت اگر نماز نباشد کفش باشد.




ادامه مطلب...
تاریخ: 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش
1

.یک ساعت,60 دقیقه از بازی گذشته 

 


2.همه چیز به بازی آخر میچسبه 

 


3.داور در سوت خودش میزنه 

 


4.بذارید به صراحت بگم که دو دقیقه وقت به پایان مسابقه باقی مونده ! 


5.شاید نزدیک ترین کشور به قطب جنوب , آفریقای جنوبی باشه 
 بقیه تو ادامه مطلب ...

 



ادامه مطلب...
تاریخ: 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

 

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.

 

آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.

 

وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره.

 

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین.

 

بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

 

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.

 

مرده میپرسه: &rdquo; اون گربه کره خر خونس؟&rdquo;

زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!!




تاریخ: 9 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط علی کوشش

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 103983
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1